رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

کتاب حسنی

چند روز پیش مامانم کتابهای حسنی رو از اینترنت پیدا کرد و برام سفارش داد البته نمیدونم اینا رو برای من خریده یا خودش اخه هی به بابایی میگه اخی این کتابهارو من داشتم و کلی باهاشون خاطره دارم!!!! کتابهای دورا و دیگو هم خریده امروز برام یه بلوز شلوارم خریده عکساش و میذارم شما هم ببینین کتابهای دورا دیگو اینم بلوز شلوارم ...
23 بهمن 1391

چهارده ماهگی

خبر خبر خبر امروز من وارد چهاردهمین ماه زندگیم شدم هورااااااااااا     چقدر خوبه بزرگ و بزرگتر شدن انگار همین دیروز پریروز بود که اومدم به این دنیا و همه برام غریبه بودن و از همه میترسیدم ولی الان میبینم که همه دوسم دارن و به من محبت میکنن حتی ادمای توی خیابون که نه من میشناسمشون و نه مامانم ولی بازم از کنارم که رد میشن بهم لبخند میزنن مرسی خدا جونم از این همه مهربونیت من عاقلم شدم حرفای مامان و بابام رو خوب متوجه میشم اسم همه اسباب بازی هام رو میدونم مثلا مامانم میگه برو مکعبت رو بیار براش میارم یا میگهه مامانی کنترل رو بهم میدی؟ من زود دور و برم رو نگاه میکنم و میرم براش میارم ولی هنوز نمیزارم مامانم ...
23 بهمن 1391

تولد angry bird

اینم از تولد انگری بردی من که با 17 روز تاخیر برگزار شد این تزیین ها و خوردنی ها همه کار مامانمه ها حتما تو ادامه مطلب نگاه کنین اول تزیینات کارت دعوت گیفت مهمونای کوچولو و تزیینشون   کلاه انگری برد اصلی نی نوشابه و دستمال کاغذی ریسه تولد دوستای انگری بردی دست ساز نی نی های فامیل و فاطمه و عاطفه که با لباسهای محلی شیرازی اومده بودن   در ورودی خوردنی ها سالاد عدس کاسترول بادمجون سفره ی نا به سامان اقایون پهن کن!!!!! دسر ها که ژله نیمرو و خرده شیشه بود ...
22 بهمن 1391

وسایل مورد علاقه

پسر خوشگل من به یه سری چیز ها علاقه وافری داره تلفن     کنترل تلویزیون قاشق تبلیغات شبکه جم وله های من و تو تی وی تبلیغات و وله های پرشین تون(دیدن باب اسفنجی کنترل به دست)     تیتراژ اخبار ..... .......... پسر منه دیگه چیکارش میشه کرد بوسسسس به لپاش ...
16 بهمن 1391

برف بازی

صبح جمعه خاله اکرم زنگ زد و گفت که میخوان برن ارتفاعات که برف بازی کنن و گفت که ما هم باهاشون بریم ما اماده شدیم و رفتیم اون بالا مالاها و کلی برف دیدیم و هم که برف ندیده بودی تا به حال ،بهشون اصلا دست نمیزدی نمیدونستی چی هستن اتفاقا عمه سمیه اینا رو هم اونجا دیدیم و کلی خوش گذشت ...
16 بهمن 1391

اماده سازی تولد

سلام به همه من خوبم امیدوارم شما هم خوب باشین روز جمعه یه چند قدم راه رفتم و کلی مامان و بابام رو ذوق زده کردم میخواستم بهشون بگم که میتونم راه برم نگران نباشین ولی بعدش دوباره نشستم  قدمی برنداشتم خب حتما لازم نیست دیگه غصه نخورین مامان و بابا ببخشید دیر به دیر میایم ها اخه مامانم میخواد سه شنبه واسم تولد بگیره و داره یه عالمه چیزای خوشگل درست میکنه منم که نمیزارم به همه کاراش برسه هی اذیتش میکنم مثلا دیروز چسب مایع رو برداشتم و بردم دهنم و با دندونم سوراخش کردم از مامان جونم قول گرفتم که زود زود بعد تولد عکسام رو بذاره تو وبلاگم راستی تولدم انگری بردیه منتظر عکسام باشین ...
8 بهمن 1391

میخوام دیگه خودم بنویسم

سلام اسمم که میدونین رادینه مامانم میگه پسرم تو دیگه یکسالت شده و  بزرگ شدی  باید خودت وبلاگت رو مدیریت کنی حالا من موندم و یه دنیا مطلب که چجوری اخه .....!!!!!!! ولی مامانم میگه تو میتونی پس از این به بعد من درخدمتتونم  نگران نباشین کم کم با ادبیات من اشنا میشین وبلاگ گل پسر مامان و بابا با مدیریت جدید ...
7 بهمن 1391
1